به یاد شهیدان جاوید
استخـوانها به شهر برگردیـد ، دلمان عطـر خاک می خـواهد
آسمـان هم بـرای دیدن خـود ، تکـه ای از پـلاک می خـواهـد
استخوانها کمی هوا ابریست ، چه بگو یم شما که می دانید
گفتن از بالهای خون آلود ، سینه ای چاک چاک می خـواهد
ماه هـر شب از التهاب زمین، به خـودش از حریق می پیچد
اینطـرف هـا که نیستید از شرم ، ماه شاید مغاک می خواهد
من از روزهـا دلم خون است ، تو کجایی که عشق بنویسی؟
شاید اصلا سرودن از تو و عشق ، قلمی دردناک می خواهد
قـاب عکست به سینه دیوار ، چشمهایت هـوای رفتن داشت
تـو و انگشت های نا آرام ... دستهایی که سـاک می خواهد
روی دستـان شهر می پیچید ، عـطرتـان در مشام گنجشکان
بین این روزهای مصنوعی ، کوچه هـا عطر تاک می خواهد
این پلاک و استخوان از من به صف جا مانده است ،
نقطه پرواز سرخى بود ، آنجا مانده است …
من خودم از شوق مىرفتم تنم افتاده بود ،
در مقام وصل فهمیدم که سرجا مانده است …
بى نشانى را خود من خواستم باور کنید ،
نام گمنامى اگر دیدید تنها مانده است …
من رفیقى داشتم همسنگرم جانباز شد
دستهایش یادگارى پیش مولا مانده است
آن بسیجى هم که معبر را برایم باز کرد
دیدمش آن روز در تشییع بىپا مانده است
یادتان باشد سلاح و کوله و فانسقهام ،
زیر نور ماه سرخ ، از بهر فردا مانده است …
پاسداریدش مبادا غفلتى خاکسترى ،
گیرد عزمى را که آن از راز زهرا (س) مانده است …
↧